مهدی سحابی  

Posted by: Leyla in ,

چشم انداز
با درختان پربار گلابی زرد

و بی شمار بوته های گل سرخ

در دریاچه باز می تابد.

آه، ای قوهای زیبای مست از بوس و کنار

که سر را در آب آرام و خجسته فرو می برید ...


چگونه بازخواهم یافت

در زمستان گل ها را

در زمستان گل ها را

و خورشید درخشان را

و سایه ی زمین را؟

دیوارها، سرد و خاموش، سر می افرازند

و درفش های یخ زده در باد تکان می خورند.



دوست بازیافته، فرد اولمن، مهدی سحابی



پرویز مشکاتیان  

Posted by: Leyla in ,

باور نمی کردم . وحشتناکه .
همین دیروز بود که داشتم اینو گوش می کردم و... .
چند بار تو راه دانشگاه ... .
آی
اون حباب هوایی که با رفتن شما تو سینه هامون به وجود اومده هیچ وقت نمی ترکه.

خوش بگذره
.


فرانک مک کورت  

Posted by: Leyla in ,


بعضی از پسران پستچی موقت دارند خود را برای امتحان ماه اوت آماده می کنند، تا بتوانند پسر پستچی دائم شوند.خانم اوکانل می گوید:
-فرانک مک کورت ، بهتره تو هم این امتحانو بدی . مغزت خوب کار می کنه و فکر می کنم راحت می تونی قبول بشی .درضمن کمک بزرگی به مادرت میکنی ، چون می تونی پول بیشتری در بیاری.
مادر اصرار دارد که من این امتحان را بدهم.
-وقتی قبول شدی ، می تونی یه مقداری هم پس انداز کنی تا بریم آمریکا. اونجا می تونی شغل پستچی رو ادامه بدی. اونوقت ، میدونی چه زندگی خوبی خواهیم داشت؟
روز شنبه یک تلگرام برای میخانه ی جنوبی دارم و در آنجا با دائی پل برخورد می کنم ، که طبق معمول سر تا پا سیاه می باشد.
-بیا فرانکی، یه لیوان لیموناد مهمون من باش. شاید هم حالا که نزدیک شونزده سالته، دلت یه آبجو می خواد ؟
-نه متشکرم دائی پل ، همون لیموناد خوبه.
-ولی حتماً وقتی شونزده سالت شد ، باید یه آبجو بزنی ، مگه نه؟
-چرا ، ولی پدرم که اینجا نیست تا اونو بهم بده.
-نگران این مسئله نباش. می دونم که دلت می خواست پدرت این کارو می کرد، ولی خودم مراسم اولین آبجو خوردنت رو می گیرم . اگه خودم یه پسر داشتم ، همین کارو براش می کردم.شب تولدت بیا پیش من.
-باشه دائی پل
-شنیدم داری برای پسر پستچی شدن امتحان می دی؟
-درسته
-برای چی می خوای این کارو بکنی؟
-چون شغل خوبیه و بعد از مدتی هم پستچی ارشد می شم ، بازنشستگی هم داره.
-بازنشستگی ! تو هنوز شونزده سالت نشده ، اونوقت داری درباره ی بازنشستگی صحبت می کنی؟ منو مسخره کردی؟ گور پدر بازنشستگی ، می فهمی چی می گم فرانکی؟اگه تو این امتحان قبول بشی ، تا آخر عمرت ، تو پست خونه می مونی . یه زنی مثلاً به اسم بریجید می گیری ، پنج شیش تا بچه درست می کنی و به عنوان مشغولیات ، تو حیاتت گل می کاری. مغزت قبل از سن سی سالگی پوک میشه و تا می یای به خودت بجنبی ، پیر شدی.تصمیم خودت رو بگیر فرانکی ، کاری هم به عقیده دیگرون و بازنشستگی نداشته باش. می فهمی فرانکی؟ ببین خودت چی کار می خوای بکنی.
-چشم دائی پل ، این چیزیه که آقای اوهالوران هم می گفت.
-اون چی می گفت؟
-خودت تصمیم بگیر.
-اوهالوران درست می گفت. این زندگی توئه. پس هر کاری دوست داری بکن و کاری هم به حرف مردم نداشته باش. شنیدی چی گفتم فرانکی؟آخرش که باید بری آمریکا ، مگه نه؟
-بله دائی پل.


خاکستر آنجلا ، فرانک مک کورت ، ترجمه ی نینا پزشکیان ، صفحه ی 571 و 572.


خداحافظ آقای مک کورت . امیدوارم اون دنیا بهتون بیشتر خوش بگذره.

88 Minutes  

Posted by: Leyla in ,

I've learnt that time does not heal the wound.It will thought , in its most merciful way plant the edge ever so slightly.

88 Minutes . Dr.Gramm

بسیار گران  

Posted by: Leyla in , ,

"بسیار گران" نوشته ی لئو تولستوی و ترجمه ی همایون صنعتی زاده است.

این داستان رو می تونید از اینجا دانلود کنید.

عیش کشیش _ قسمت سوّم و پایانی  

Posted by: Leyla in , ,

قسمت سوّم و پایانی "عیش کشیش " رو اینجا گذاشتم.


امیدوارم از شنیدنش لذّت ببرید.

عیش کشیش _ قسمت دوّم  

Posted by: Leyla in , ,

قسمت دوّم "عیش کشیش" رو می تونید از اینجا دانلود کنید.